~Я0maИtiCaA~
نِگاهـ ـي اَز چشمانـِ دِگــَر...

12 AM

 

شاید سالها طول کشید و شاید ثانیه ای...اما پس از آن برخاستم برای قدم نهادن...که چه فرصت اندکی باقی است..و چه روزها که بیهوده گذشت...چه دلها و چه نگاههای بی پاسخ و بر جای مانده...ارزش یک بار زندگی کردن در این نیست که خودخواهانه و بی تفاوت بنگریم؛ساده بگذریم؛تنها در اندیشه دل خویش؛قلب خویش؛نفع خویش؛باشیم...

دریابیم اگر دلی شکست ما نیز به همرا او خواهیم شکست؛پس دلی نشکنیم..نگاهی را بی پاسخ نگذاریم..خنده ای را بی جواب نبندیم..هرگز اجبار را سر راهی قرار ندهیم..به هررنگی درآییم..گاه سپید همچون برفی که ذوب شود برای جاری شدن رودخانه..گاه آبی به رنگ و عظمت آسمانها و اقیانوسها که همه چیز را در خود جای دهد..گاه به سیاهی یک شب برای درخشش ماه؛برای لذت دیدن چشمک ستاره ها در نهایت تاریکی شب...

هر رویدادی رنگی به خود میگیرد...و اگر سیاه بود سیاهی شب را نظاره گر باشیم که چگونه طلوع خورشید را نوید میدهد...!گاه برای لبخندی دروغ بگوییم..گاه برای چسبانیدن خرده های دلی بهم راست نگوییم...

زیبایی یعنی تپش قلبی که میشنویم؛دیدن گامی که به سویمان می آید؛گامی که از ما شاید دور خواهد شد...گاهی از مقابل آینه به کناری رویم و تنها خود را نبینیم...فاصله ها را به یک خط خلاصه کنیم؛و چند کلمه...بدانیم اگر دنیا قانونی دارد ما نیز قانونی...

دنیای خود را در قفس این دنیا آنقدر کوچک کنیم تا از لابه لای میله های آن گذر کند و به عظمت هستی و زندگی برون آن برسد...دنیای بیرون زمینی نیست......هستی درون ماست؛مقیاس فاصله درون ما مترها نیست...مقیاس آن محبتی است که گاه با یک کلمه خلاصه میشود...رفتن دیگری را درون خود انگاریم...ترس از گم شدنها را نابود کنیم..بدانیم کوچکترین خوشبختی جای بزرگترین غمها را میگیرد؛خوشبختی را بیافرینیم...گاه بودن یک شخص حقیقتا نعمت است.

 

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف میزنم

اگر به خانه من آمدی

براي من ای مهربان

چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

 

"فروغ فرخزاد"




28 / 3 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

کسب درآمد پاپ آپ